-
من و پدرم
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 09:11
یادم می آید در بچگی هر وقت سراغ جیب پدرم می رفتیم ، جیبش پر بود ، آنقدر داشت که بتواند شکم هفت هشت نفر را سیر کند ، دستش جلوی کسی دراز نشود ، سالی یک بار زیارت برود و اگر توانست دست کسی را هم بگیرد . پدرم کارگر بود . حالا من بزرگ شده ام و مثل آن روزهای پدرم ، خودم پول در می آورم ، پول زیادی هم در می آورم ، ولی همیشه...
-
مجنون نمازش را شکست
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 08:15
مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام...
-
گوشزد
دوشنبه 8 مهرماه سال 1387 14:17
امروز متوجه مویی که کمی بالاتر از لاله ی گوشم ، رنگش به سپیدی گرائیده، شدم . اولین تار موی سپید . یادم هست در دوران نوجوانی شعری از مرحوم مهدی سهیلی خوانده ام که برای اولین تار موی سپیدش گفت ، چه تار موی خوش شانسی ! من امروز نتوانستم برای تار موی سپیدم شعری بگویم ، ولی فقط دلم به حالش سوخت . چرا که در بین این جمع عظیم...
-
یغما
شنبه 6 مهرماه سال 1387 10:01
زندگی مان را ، آرزوهایمان به یغما برده اند .
-
پینوکیو
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 10:26
راستی پینوکیو آخرش آدم شد ، به نظرتون ما آخرش آدم میشیم ؟!
-
آزادی بیان
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 12:06
دوستی می گفت : در کشور ما آزادی بیان هست ولی آزادی بعد از بیان نیست .
-
دین سیاسی
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 12:58
دوستی می گفت : به جای آنکه سیاست ما دینی باشد ، دین ما سیاسی ست . نظر شما چیست ؟
-
نابهنگام
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 18:38
امروز صبح توی مراسم تشییع جنازه یکی از همکارهای اداره مون شرکت کرده بودم ، صدای خنده های بلند ایشون هنوز توی راهروهای اداره واقعا به گوش میرسه ... از این قسمت ماجرا هم می گذرم ، به راحتی ! از این قسمت هم که مردن هم توی شهر تهران خیلی غم انگیزتر از شهرستانه هم میگذرم ، باز هم به راحتی ! ولی یه واژه ذهن منو درگیره خودش...
-
چه ساده
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 15:39
چه ساده باور می کنند ، مرگت را به سادگی تعجب به سادگی یک آوا به سادگی یک جمله اِ ، فلانی هم مُرد ... و ساده تر آنکه فراموشت می کنند ، به سادگی فراموشی یک خاطره یک قصه آه چه ساده فراموش می شویم ...
-
دریا باش
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 18:12
دریا باشی که قطرات سرگردان باران و رودهای بیقرار و جویها و نهرهای بیپناه را در سینه خود جای دهی و از الطاف بیدریغ خویش همه را بهرهمند سازی، حباب نباشی که سبکمایه و تنگحوصله بوده، از پروا آکنده باشی که فرجام هوا زوال و فناست. حباب آسا هوای خودنمائی کرد دلتنگم شدم هم صحبت دریا چو ترک این هوا کردم چو دریا باش که...
-
مخاطره
شنبه 26 مردادماه سال 1387 17:54
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی اگر کتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نکنی به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر بردهی عادات خود شوی اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی اگر روزمرّگی را تغییر...
-
۱۰ دقیقه در تاکسی
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 11:27
یه آهی کشید و همراه توده اکسیژن داغی که از سینه بیرون میداد گفت : خدایا ما رو ببر جایی که آزاد باشیم . جمله اش رو تموم نکرده بود که زیر چشمی از من یه همراهی ساده رو طلب کرد . من هم چون از صبح سر کار بودم و سر درد شدیدی داشتم ، خودم را به نشنیدن زدم . باورتان میشود ، چانه گرم من مدتها دنبال گوش مفت می گردد ولی خبری...
-
بار فهم
شنبه 19 مردادماه سال 1387 17:48
انسان وقتی چیزی را میفهمد که دیگران از فهم آن عاجزند، بار این فهم را باید به تنهایی به دوش بکشد . رابینز
-
دیروز ، امروز و فردا
شنبه 19 مردادماه سال 1387 15:55
اگر مثل دیروز فکر می کنی ، فردایت هم مثل امروز خواهد بود .
-
هست و نیست
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 13:01
بیشتر اوقات انسانها آنچه هستند ،نیستند . ولی در آن دنیا با آنچه هستند رو به رو می شوند .
-
وقتی تو بخواهی
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 17:49
وقتی تو بخواهی دست هایت هم مثل چشم هایت سحرم می کنند اگر اگر ضربان قلب مان موازی بتپند ...
-
لبخند
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 17:44
لبخند ساده ترین ، زیباترین و عمیق ترین ادبیات مشترک بین انسان هاست .
-
مرگ و آرزو
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 10:53
وقتی به مرگ می اندیشم از درخت آرزوهام به سرعت پائین می آیم .
-
مرگ
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 13:22
... و من خاموش به زیر پاره ای سنگ و تو آن بالا می باری نرم و میان من و تو فاصله ای سرد به سردیِ خاکی گرم
-
فاصله
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 18:02
فاصله آمدن و رفتنت را فقط پلکهایم فهمیدند .
-
فقط سلام
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 13:58
بعد از تجربه ی راه انداختن چند وبلاگ ، یه دلیل داشتم تا بخوام یه وبلاگ جدید راه بندازم و اون هم اینه ، که خواستم آزادتر و رهاتر بتونم مطلب بنویسم و سایه شخصیتم روی مطالبم نباشه . چون توی وبلاگ های قبلی خواننده ها با شخصیت و هویت واقعی من آشنا شده بودن و این موضوع ، نوشتن من و دچار یه جور تسامح کرده بود . خلاصه من...