به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند
دوری کنی
یه آهی کشید و همراه توده اکسیژن داغی که از سینه بیرون میداد گفت :
خدایا ما رو ببر جایی که آزاد باشیم .
جمله اش رو تموم نکرده بود که زیر چشمی از من یه همراهی ساده رو طلب کرد .
من هم چون از صبح سر کار بودم و سر درد شدیدی داشتم ، خودم را به نشنیدن زدم .
باورتان میشود ، چانه گرم من مدتها دنبال گوش مفت می گردد ولی خبری نیست ، حالا هم که یه نفر دلش میخواهد حرف بزند و بشنود ، من حوصله اش را ندارم .
چند ثانیه ای از جمله ی قبلی اش نگذشته ، که بی مقدمه می گوید :
خدایا ما که نماز می خونیم ، قرآن هم می خونیم ولی معنی اونو بلد نیستیم .
ایندفعه چون نگاهش رویم سنگینی می کند ، مجبور میشوم به صورتش نگاهی بیندازم .
مرد چاق ، با سیبیل خیلی پرپشت، که دارد دهه ی شصت زندگی اش را به پایان می رساند .
سوره کوثر را از حفظم ، شما معنی اش را بلدید ؟!
با تکان نرمی که بفهمد خیلی خسته ام ، حرفش را تأئید می کنم .
دست و پا شکسته معنی سوره ی کوثر را به او می گویم .
گویی کم آورده ام .
تازه می فهمم که چقدر قرآن می دانم !
موقع پیاده شدن از تاکسی ، آهی را همراه کلامش می کند و می گوید :
کتاب قرآن دخترم را می خوانم ، معنی اش را هم همینطور ولی زنم کتاب را از دیروز قایم کرده است .
با تعجب می پرسم چرا ؟
نه وقت این را دارد که توضیح بدهد و به همین یک جمله ی کوتاه بسنده می کند که :
زنه دیگه !
انسان وقتی چیزی را میفهمد که دیگران از فهم آن عاجزند، بار این فهم را باید به تنهایی به دوش بکشد .
رابینز
اگر مثل دیروز فکر می کنی ، فردایت هم مثل امروز خواهد بود .
وقتی تو بخواهی
دست هایت هم
مثل چشم هایت
سحرم می کنند
اگر
اگر
ضربان قلب مان
موازی بتپند ...
لبخند ساده ترین ، زیباترین و عمیق ترین ادبیات مشترک بین انسان هاست .
... و من خاموش به زیر پاره ای
سنگ
و تو
آن بالا
می باری
نرم
و میان من و تو
فاصله ای سرد
به سردیِ
خاکی گرم