من و پدرم

یادم می آید در بچگی هر وقت سراغ جیب پدرم می رفتیم ، جیبش پر بود ، آنقدر داشت که بتواند شکم هفت هشت نفر را سیر کند ، دستش جلوی کسی دراز نشود ، سالی یک بار زیارت برود و اگر توانست دست کسی را هم بگیرد .
پدرم کارگر بود .
حالا من بزرگ شده ام و مثل آن روزهای پدرم ، خودم پول در می آورم ، پول زیادی هم در می آورم ، ولی همیشه چشم به آخر ماه دوخته ام ، اول و آخر و وسط ماه ، جز روزی که حقوقم را می گیرم ، با هم فرقی ندارند ، همیشه به دنبال وام هستم ، جیبم اکثر اوقات خالی ست ، همیشه باید آهسته آهسته راه بروم که گربه شاخم نزند که هیچ ، هوای خیلی ها را هم باید داشته باشم ، چشمم را باید همیشه ببندم ، زبانم باید همیشه چرب باشد ، جیبم باید همیشه پر از دستمال های رنگارنگ باشد و ده ها باید دیگر .
من کارمند دولت هستم .
راستی فرق من و پدرم چیست ؟
جز اینکه پدرم در زمین خدا کار میکرد و من در زمین خلق خدا .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد